من او را دوست دارم
Eté 2010
زانو زده بودم
در گوشهاي تاريك
با چشمان بسته ...
جهان آرام گرفته بود سرانجام.
صداي در پستوي كليسا را شنيدم
كه به آرامي بسته ميشد.
و صداي گامهاي بيصداي او را بر سنگفرش سرد
در پشت سرم.
و در گوشم زمزمه كرد:
-« پنلوپ،
هر چه بيشتر به او انديشه كني،
تو را بيشتر دنبال خواهد كرد... »
-« اما، پدر،
لحظهاي از انديشيدن به او آرام ندارم ...
دوستشميدارم ... او را ...
شيطان را
پنلوپه استرلا-پاز
مترجم : مسعود سنجراني